دیشب مادر شوهر خونه ما موند منو شوهرم قبلا اتاقمون جدا بود هیچ وقت من نمی تونم پیشش بخوابم چون دیشب مادرشوهرم بود گفتم بره اتاق خواب بخوابه منو شوهرم تو حال قبل از خواب بهش چند بار تذکر دادم بخاری و روشن نکن آخه از الان بخاری روشن میکنه منم اصلا طاقت گرما رو ندارم نصف شب از خواب با حالت تهوع بیدار شدم دیدم از شدت گرما تهوع گرفتم بهش میگم چرا روشن کردی میگه سردم بود گفتم خوب پتو مینداختی الانم منو بدخواب کرد دیگه خوابم نمی بره خودش کپه مرگشو گذاشته حالم بهم میخوره ازش