2737
2739
عنوان

بیاین تاپیک ترسناک(افرادی که میترسن نیان)

| مشاهده متن کامل بحث + 1990 بازدید | 214 پست
خو وختی ایهمه آدم ی جا میخوابن همین میشه دیگه..یکی لگد پرونده رو سرت شایدم عمدی بوده باشه


نه نه من جایی نخوابیده بودم لگد بخورم 

هی من صبوری کن💚لحظه به لحظه زندگیم سایه یه نفر با منه حتی پستی که میخونم جایی که کامنت میذارم💜 راهنما و حامی منه💙دنیا رو با چشاش میبینم🧡روح منو از زنگار پاک میکنه و صیقلی میده وجودمو از ناخالصی ها پاک میکنه اون مراقب منه مثل پدر،برادر،رفیق،یار❤ما از مال دنیا دستامون خالیه ولی قلبامون سرشار از عشقه حتی در بحرانی ترین شرایط💗از خاکستر بر میخیزیم💚

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
یا خدا  چه ترسناک     دیگم داری؟ تعریف کن

دارم تعریف میکنم

هی من صبوری کن💚لحظه به لحظه زندگیم سایه یه نفر با منه حتی پستی که میخونم جایی که کامنت میذارم💜 راهنما و حامی منه💙دنیا رو با چشاش میبینم🧡روح منو از زنگار پاک میکنه و صیقلی میده وجودمو از ناخالصی ها پاک میکنه اون مراقب منه مثل پدر،برادر،رفیق،یار❤ما از مال دنیا دستامون خالیه ولی قلبامون سرشار از عشقه حتی در بحرانی ترین شرایط💗از خاکستر بر میخیزیم💚
2738

مامانم تعریف میکرد وقتی میرفته خونه بابابزرگم ک روستا زندگی میکردن میگه شبا یکی یونجه هاشونو براشون درو میکرده مرتب میزاشته اون گوشه معلومم نبوده کی بوده ولی میگفت فردا صب یونجه ها مرتب درو شده بود

 آن که انتظار دارد هر چهار فصل سال بهار باشد. نه خود را می شناسد. نه طبیعت را و نه زندگی را...
بوگو

چندسال پیش بابام راننده کامیون بود ازتهران میومد سمت شهرمون نزدیکای مشهد،به مامانم زنگ زد گفت اگه میاین مشهد آماده شین من تادوساعت دیگه میرسم باهم بریم مامانمم گفت باشه،

توراه نزدیک میامی نمیدونم شهرشو دیدین یانه جاده ی خود شهر درخت زیادداره ساعت۱۲شب یهومیبینه زیرهمون درختا یه مرد وایساده یه۴لیتری بنزینم دستشه هی تکونش میده پالتوی بلندتنش بوده باکلاه میگه ازش رد شدم ولی دلم سوخت گفتم بذار تاپمپ بنزین برسونمش گناه داره این وقت شب ولی میگه هرچی چشم چشن کردم نه ماشین اونجا دیدم نه موتور ولی گفتم به خاطر خدا سوارش میکنم میگه دنده عقب گرفتم انگار صدنفرگفتن نرو ولی صلوات فرستادم ورفتم ازش کمی عقب تر طوری که اون جلوتر ازماشین بود دوباره انگار یکی بهم گفت سوارش نکن میگه بازصلوات فرستادم وبرا اطمینان چراغ انداختم رو پاهاش دیدم پاهاش لخته وسم شتره

میگه ماشینو گذاشتم رو دنده حرکت کردم هم پای ماشین میدویید وصدای واق واق سگ میداد ولی نرسی بهش میگه لحظه اخر ک برگشتم از آیینه وسط جاده یه سگ وایساده بود...

خودش ک اومد خونه ازترس همه دهانش ولباش تب خال وتاول شد....

مامانم تعریف میکرد وقتی میرفته خونه بابابزرگم ک روستا زندگی میکردن میگه شبا یکی یونجه هاشونو براشون ...


عجب  

چه جن خوبی بوده

بی راه نرو ساده ترین راه حسین است...♥
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز