گل گفتی دقیقا ،گذاشتمش انسداد .خرید کرده این چند روز هی اومده خونمون منم هی مینالم جلوش و خودم عصبی میگیرم همش میگم من بدبختن شانس ندارم چه زندگیه گرفتار شدم . حاظری جوابی میکنم بترسه ،برگشت گفت تو خیلی هم خوشبختی هر کار بگی من میکنم خانوم تو صد نفر میبری لب چشمه تشنه برمیگردونی🙄😳😲 منم گفتم اگر اینجوری بودم والا دلم نمی سوخت
اصلا وقتی میببنمش دیوونه میشم انگار از وقتی دیسک کمر گرفتم دیدم چطور تنهام گذاشت با ی بچه بخدا از صبح تا شب تنها نمیتونستم تکون بخورم پاشم جیزی درست کنم به بچم بدم دست شویی کرده بود نمیتونستم بشورمش حس نفرت ازش پیدا کردم. تو فکر کن نتونی بلند شی از جات یوم حالم بهتر شد با بدبختی پا میشدم ب پسرم برسم فقط شیر میتونستم گرم کنم بدمش یکم سر ما میموندم میخواستم بیفتم دیگه نمیتونستم بشینم اگرم میخوابیدم نمیتونستم پل شم عذابی بود واسم روزای سختی بود .دیگه بعدش درد دندون افتاد به جووونم
بعدشم میومد اکر گله میکردم یا چیزی میگفتم طلبکار بود دعوا میکرد، ول میکرد میرفت . بعد ک خوب شدم اومد پیشم گفتم روت میشه میای پیشم، این شد ک دعوامون شد . بعد مریض شد حتی ۱لیوان آب دستش ندادم انگار سنگ شده بودم گفتم برو خونه بابات . این شد ک بدتر شدیم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
21 ثانیه پیش
22 ثانیه پیش
23 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
