امروز قرار داشتیم تو یه کافه من و مامانم اول رسیدیم بعد یه 10 دقیقه مامانش اومد تنهااااا😐
با اعتماد به نفس کامل دراومد گفت یادم رفته زودتر به پسرم بگم تا مرخصی بگیره و بیاد یکم طول میکشه شما که عجله ندارید😕
من و مامانمو میگی کارد میزدی خونمون درنمی اومد مخصوصا مامانم که خییییلی رو این چیزا حساسه خلاصه گفتیم نه ما اتفاقا عجله داریم دم در منتظرمون هستن باید زود بریم وای اینقدر پرو بود نمیذاشت پاشیم که زنگ زد پسرس گفت تا یک ساعت دیگه خودمو میرسونم واقعا انتظار داشت یک ساعت معطله شازده بشیم😑
دست آخرم گفت فرداشب هستید بیاییم خونتون مامانم هم گفت نه دعوتیم جایی و بلند شدیم
واقعا چرا اینقدر این خانواده های پسرا اعتماد به نفس کاذب دارند ؟
حیف از خواب بعدازظهرم😕