یه روز رفته بودم به مهمونی.
.
.
.
سر سفره هی همشون میخواستم یخ چیزی از تو سفره برپاداشتن و میکوبیدن تو کمر من .
.
.
آخر سر هم که یکی از همشونن دیوونه تره اومد خیلی بی ادب گفت قاشق بده واقعا آدم های مریضی هستن فقط این چیز ها نیست خیلی چیز های دیگه هست که تو جمع اذیت نمیکنن فقط وقتی کسی نیست.
.
برای اینکه خودشون رو خوبنشون بدن جلوی مامان و بابام
.
.
.
.
شما بودین با یه همچین آدم هایی چی کار میکردین؟؟؟؟؟؟؟؟