وقتی بیمارستان بودم آی سی یو یه بیمارستان
خصوصی بود اون شب دوتا پسرجوون کشیک
بودن بایه خانوم مسن که خدمه بود یه پیرزن
کنارتخت من تو کمابود عصر دستگاه این خانوم
بوق زد پسرا اومدن شوک دادن دیگه برنگشت
خدابیامرزشد از اون دستگاه واسه منم بودا
شب میوه گرفته بودن داشتن کوفت میکردن
مریض هوشیارهم فقط من بودم بقیه همه تو کما
تشریف داشتن یکی از پسرا برام میوه آورد خواست
پوست بکنه گفتم شمازحمت نکشید خودم میخورم