ازتومیگفتم که قلبم تیر کوتاهی کشید
بغض من درحنجره خشکیدویک آهی کشید
درتمام حرفهایم گرچه تعریف ازتوبود
حسی آمدبین ما دیوار خودخواهی کشید
خواستم تاوصف چشمان تو راپایان دهم
دل به وجدآمدنگاهت رابه طراحی کشید
بس که سیمای تو هرشب آبی مهتاب بود
چهره ای باجلوه ی ماه شبانگاهی کشید
لمس دستت گرچه با جبرزمان کم رنگ شد
هردو را دورازهم وباهم ولی گاهی کشید
میرسد روزی که آخرگردد این جور و جفا
آن زمان شور و صفا را رسم دلخواهی کشید
👤بهجت شکیب نیا