بی تو بر سفرهیِ شب جمع غریبی داریم
من و درد و غم و بغض و قلم و تنهایی...
هنگام تنهایی وقتی گریه میکنم در میان اشک ها هستی
اشک ها را پاک نمیکنم تا تو پیشم بمانی
گُل از سَر وا بکن! دِه را پریشان می کند بویَت
و بــــه سمتِ تــو می آیند باد و بادبادک ها...
حامدعسگری#
دیگر به کوه وتیشه و مجنون نیاز نیست!
عشــاق قانعند بــه میـخ و پریـزها...
بر بُخارِ پنجره یک شب نوشتی :"عاشقم"
خونِ انگشتم بر آجر حَک کنم؛ ما بیشتر...!
حامدعسگری#
ظرف بلور! رویِ لبت خندهای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است...
حامدعسگری#
بگو به عشق به این آشیانه برگردد
بگو بهانه تویی، بیبهانه برگردد
بهار میوزد انگار بر حوالیِ ما
همین خبر برسان تا جوانه برگردد
#جویا_معروفی
آیا شک داری،
که بخشی از وجود منی؟
من از چشمان تو آتش را دزدیدم
و مهمترین انقلاب ها را رقم زدم،
تو ماهی هستی که
در آب حیات من شنا می کنی
تو ماهی هستی که
هر شب از پنجره کلمات من
طلوع می کنی،
تو آخرین وطنی که در آن زاده شدم،
و در آن دفن خواهم شد ...
#نزار_قبانی
میشود چشمهایت مال من باشد؟
و من سالها در بَرَهُوتی
کنارِ چشمهایت بنشینم
نگاهشان کنم ؛
میشود چشمهایت فقط من را ببیند
با من بخندد
با من بِگریَد
میشود حقّ من از این دنیا
فقط آن گویِ زیبایِ صورتت باشد؟
#فرگل_مشتاقی
کاش میشد نوشت
تموم حرفهایی که بغض شدند
و بر گونه جاری نشدند
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
