سه بار باعث شده شوهرم بهم سیلی بزنه و آخرین سیلی و تو هفته ۲۱ حاملگی بهم زده،الانم چند روزه باز بخاطرش دعوا راه افتاده تو خونم چون بی اجازه من چندتا وسیله داده بهش گفتم چرا بدون اینکه بهم بگی دادی میگه خوب کردم مثل سگ نونتو میدم بخوری و حق نداری چیزی بگی هرچی به خونوادم بدم یا ندم به تو ربطی نداره خودم کار میکنم خودم میدونم چیکار کنم.شماها جای من بودین چیکار میکردین؟زندگی و که براساس مادرشوهر بنا شده رو ادامه میدادین؟چند هفته پیش ضربان قلب بچه پایین اومده بود،۲ روز بیمارستان بستری بودم گفتن شاید ۷ ماهه دنیا بیاد آمپول ریه زدم و چون نمیتونم زیاد کاری بکنم الان خونه مامانمم،میخوام امروز برگردم خونه خودم زنگ بزنم به پدرشوهرم بیاد همه چیو بگم بهش،بعدش دیگه هیچوقت برنگردم خونم
😔😔ب خدا من همش برام سواله که یه مادریا پدر چطور زندگی پسرشون یا برعکس زندگی دخترشون براشون مهم نیس ...
ربطی به شوهرت نداره. چرا انتقام حرفا و کارای بقیه رو باید از شوهرت بگیری؟ بنظرت هی با شوهرت دعوا کنی و از خودت سردش کنی تا اونا بهش نزدیک تر بشن بهتره یا اینکه عوض همه کاراشون سرتو بدی به زندگیت و با شوهرت رفیق تر بشی و جلوی چشمشون هی به همدیگه احترام بذارین؟ زندگی خودتو شوهرتو تلخ کنی که چی بشه؟
به نقل از آیت الله العظمی اراکی: زمانی در ایران هرجا آتش روشن میکردند مردم برای بردن زغال گداخته و روشن کردن کرسی، تنور یا منقل به آنجا میرفتند در ماه خداییِ محرم، در نزدیکی خانه یک زن بدکاره، هیئتی به پا شده بود. زن هم برای بردن آتش به محل رفت و سوال کرد زیر دیگتان روشن است؟ آتش میخواهم. گفتند بله برو بردار. زن سمت دیگ رفت، و دید آتش خاموش شده خم شد و به هیزمها فوت کرد. مقداری از خاکستر به چشمش پاشید اما ادامه داد تا جایی که هیزمها دوباره روشن شدند. همان اندازه که میخواست برداشت و رفت.اما...همان شب خوابی دید . او دید چند نفر به گردن،دستهاو پاهایش غل و زنجیر بسته و میبرند تا عذابش کنند و هرچه فریاد میزد شما را به خدا ولم کنید کسی گوش نمیداد . زن،بانویی دید که از دور به آنها نزدیک میشد. مأمورهای عذاب با دیدن بانو زنجیرها را رها کردند. بانوی بزرگوار ایستادند و فرمودند چرا میبردیش. گفتند چون بدکاره و فاسد است . بانو گفت نههه... او نگذاشت آش نذری مجلس حسینم خراب شود ... دیگ را روشن نگهداشت. او بخاطر حسینم چشمهایش اذیت شد بخاطر حسین من رهایش کنید ....زن با ترس بسیاری وحشت زده از خواب بیدار شد و مدام با گریه و زاری از حضرت مادر، زهرای اطهر علیهاالسلام، کمک میخواست تا یاریش کند برای پاکدامنی.او همان زن انگشت نمای شهر، توبه کرد و با یاری حضرت زنی مومنه شد تا جایی که هر زمان و هر کجا روضه ای برای حضرت ارباب به پا میشد دنبالش میرفتند و او را دعوت میکردند. و با اولین جمله روضه خوان " السلام علیک یا ابا عبدالله" زن به شدت گریه میکرد و شیون جانسوزش بلند میشدجون و زندگیم فدات یا حضرت حسین علیه السلام که در ❤ خدایی و رضای تو رضای پروردگارمه تو بحث کردن دانش و ادب مهمه
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
عزيزم شما كه مشكل داشتى چرا باردار شدى!؟اول تكليف زندگيتو مشخص ميكردى بعد يه طفل معصوم مياوردى اگه ...
قبلش مشکل داشتیم ولی معذرت خواهی کرد منم گفتم عصبانی شدی دوبار زدی اشکال نداره ولی اگه سومی و بزنی میرم پشت سرمم نگا نمیکنم داشتیم با خوشی زندگی میکردیم و منم حامله بودم تا اینکه باز دخالت کرد و بینمون اختلاف انداخت به شوهرم میگم درد دارم فلان جام درد میکنه عوض اینکه نازمو بکشه میگه همش طبیعیه چون مادرشوهرم بهش گفته منم تورو حامله بودم خیلی درد داشتم و فلان همش طبیعیه،الان هرچی اذیت میشم به چشمش نمیاد.تا حالا پدرشوهرم حرفی نزده که دستش ناراحت بشم همم مادرشوهرم بینمون دعوا میندازه میکشه کنار به خوشی زندگیشو ادامه میده و ما روزها و ماه ها بخاطر حرفش دعوا میکنیم باید بدونن که اونا باعث شدن زندگی زهرمارم بشه
ببین تنها راه اینکه جلوی مورد ظلم قرار گرفتن رو بگیری اینه که از موضع مظلوم خارج بشی. مردا بخصوص وقت ...
تازه نزدیک خونه مامانش خونه گرفته که هرچی میشه میپره وسط،مثلا هرروز صبح زود میره سرکار ۱۰ شب میرسه خونه یه شام میخوره میخوابه یه هفته صبر میکنم جمعه بشه بمونه پیشم باهم حرف بزنیم بگیم و بخندیم و فلان ولی باز مامانش زنگ میزنه میگه بیا فلان بخر،بیا کولر و درست کن بیا منو ببر فلان جا و...انگار شوهر یا پسر دیگه نداره
وا چقد به همدیگه بددهنی میکنین و فحش میدین!، حالا اون مرده. تو که زنی چرا اینقد بد حرف میزنی. معلوم ...
من رفتم دوباره خوندم حرفای ایشون رو
ایشون که بددهنی نکرده. اون حرفای رکیک رو همسرشون گفته
به نقل از آیت الله العظمی اراکی: زمانی در ایران هرجا آتش روشن میکردند مردم برای بردن زغال گداخته و روشن کردن کرسی، تنور یا منقل به آنجا میرفتند در ماه خداییِ محرم، در نزدیکی خانه یک زن بدکاره، هیئتی به پا شده بود. زن هم برای بردن آتش به محل رفت و سوال کرد زیر دیگتان روشن است؟ آتش میخواهم. گفتند بله برو بردار. زن سمت دیگ رفت، و دید آتش خاموش شده خم شد و به هیزمها فوت کرد. مقداری از خاکستر به چشمش پاشید اما ادامه داد تا جایی که هیزمها دوباره روشن شدند. همان اندازه که میخواست برداشت و رفت.اما...همان شب خوابی دید . او دید چند نفر به گردن،دستهاو پاهایش غل و زنجیر بسته و میبرند تا عذابش کنند و هرچه فریاد میزد شما را به خدا ولم کنید کسی گوش نمیداد . زن،بانویی دید که از دور به آنها نزدیک میشد. مأمورهای عذاب با دیدن بانو زنجیرها را رها کردند. بانوی بزرگوار ایستادند و فرمودند چرا میبردیش. گفتند چون بدکاره و فاسد است . بانو گفت نههه... او نگذاشت آش نذری مجلس حسینم خراب شود ... دیگ را روشن نگهداشت. او بخاطر حسینم چشمهایش اذیت شد بخاطر حسین من رهایش کنید ....زن با ترس بسیاری وحشت زده از خواب بیدار شد و مدام با گریه و زاری از حضرت مادر، زهرای اطهر علیهاالسلام، کمک میخواست تا یاریش کند برای پاکدامنی.او همان زن انگشت نمای شهر، توبه کرد و با یاری حضرت زنی مومنه شد تا جایی که هر زمان و هر کجا روضه ای برای حضرت ارباب به پا میشد دنبالش میرفتند و او را دعوت میکردند. و با اولین جمله روضه خوان " السلام علیک یا ابا عبدالله" زن به شدت گریه میکرد و شیون جانسوزش بلند میشدجون و زندگیم فدات یا حضرت حسین علیه السلام که در ❤ خدایی و رضای تو رضای پروردگارمه تو بحث کردن دانش و ادب مهمه
آره اما باید یه جا جلوشو گرفت،میرم با پدرشوهرم حرف بزنم بعدش میگم اگه میخواد به خوشی به زندگیمون ادامه بدیم باید یه شهر دیگه خونه بگیره که دخالتی نباشه وگرنه من نمیام
منکه نمیخوام واقعا با شوهرم بد شم فقط میخوام اونارو بترسونم.چون خیلی دوسش دارن
فکر میکنی میترسن یا روشون تاثیر میذاره؟ نه عزیزم به همه ابعاد ماجرا نگاه کن شاید از این به بعد پیغامای یواشکی و حرفای محرک پنهونی شون شروع بشه و بخوان با مظلوم نشون دادن خودشون اوضاع رو جور دیگه درستش کنن و بیشتر تو دردسر بیفتی. هیچوقت حرفی نزن که تو رو مقصر جلوه بده. اینکه بگن بچه ما زندگی نداره هرچی میگیم زنش براش جهنم میسازه اصلا به نفع تو نیست
به نقل از آیت الله العظمی اراکی: زمانی در ایران هرجا آتش روشن میکردند مردم برای بردن زغال گداخته و روشن کردن کرسی، تنور یا منقل به آنجا میرفتند در ماه خداییِ محرم، در نزدیکی خانه یک زن بدکاره، هیئتی به پا شده بود. زن هم برای بردن آتش به محل رفت و سوال کرد زیر دیگتان روشن است؟ آتش میخواهم. گفتند بله برو بردار. زن سمت دیگ رفت، و دید آتش خاموش شده خم شد و به هیزمها فوت کرد. مقداری از خاکستر به چشمش پاشید اما ادامه داد تا جایی که هیزمها دوباره روشن شدند. همان اندازه که میخواست برداشت و رفت.اما...همان شب خوابی دید . او دید چند نفر به گردن،دستهاو پاهایش غل و زنجیر بسته و میبرند تا عذابش کنند و هرچه فریاد میزد شما را به خدا ولم کنید کسی گوش نمیداد . زن،بانویی دید که از دور به آنها نزدیک میشد. مأمورهای عذاب با دیدن بانو زنجیرها را رها کردند. بانوی بزرگوار ایستادند و فرمودند چرا میبردیش. گفتند چون بدکاره و فاسد است . بانو گفت نههه... او نگذاشت آش نذری مجلس حسینم خراب شود ... دیگ را روشن نگهداشت. او بخاطر حسینم چشمهایش اذیت شد بخاطر حسین من رهایش کنید ....زن با ترس بسیاری وحشت زده از خواب بیدار شد و مدام با گریه و زاری از حضرت مادر، زهرای اطهر علیهاالسلام، کمک میخواست تا یاریش کند برای پاکدامنی.او همان زن انگشت نمای شهر، توبه کرد و با یاری حضرت زنی مومنه شد تا جایی که هر زمان و هر کجا روضه ای برای حضرت ارباب به پا میشد دنبالش میرفتند و او را دعوت میکردند. و با اولین جمله روضه خوان " السلام علیک یا ابا عبدالله" زن به شدت گریه میکرد و شیون جانسوزش بلند میشدجون و زندگیم فدات یا حضرت حسین علیه السلام که در ❤ خدایی و رضای تو رضای پروردگارمه تو بحث کردن دانش و ادب مهمه