«شعر٧»

رفتی و از فراقِ تو از پا درآمدم؛
باز آ! که جز تو هیچکسم دستگیر نیست...
وحشی-بافقی#  

ب من مرضیه گفت 

تازه داشتم بهش میگفتم چیه خواب نما شدی 

ک نگا کردم دیدم نیس 

اخه داشتم با فاطی  حرف میزدم تو تاپیکش حالشم خوب 

بود 

توقع نداشتم اینجوری سورپرایز کنه 😂

آخرین منزل ماکوچه ی سرگردانیست
دربه درپی گم کردن مقصدرفتیم

🔻فاضل_نظری

امروز فهمیدم که فهمیدن در این دنیا

تلخ ترین و بدترین حقیقت هستی است .‌

ای کاش ندانی !امروز نباید دانا باشی که دانایی ات .تیشه ای بر رگ های نازک وکلفت گردنت می شود !ای کاش نمیدانستم که میدانم ! نگاه از دفتر خاطره ام برداشتم  و اشکی که لجوجانه روی گونم سر خورده بود رو پاک کردم ..کتاب رو بستم و داخل قفسه کنار دیوار خاطرات و تمام چیزایی که ازش مونده گزاشتم .. ازروی صندلی بلند شدم ..نگاهی به عقربه ساعت کردم..از کی انقدر زمان برام بی معنی شده ..لحظه لحظه عمرم شده دلتنگیی ..شده روز هایی که همینجوری سرد و تکراری میگذره ....ولی من هر لحظه دلتنگ تر میشم ..آخ دنیا چقدر بی رحمیییی ...

به سمت آشپزخونه رفتم و یه لیوان چایی برای خودم ریختم ...به سمت بالکن رفتم تا در رو باز کردم ...لرزی به تنم افتاد...لیوان چایم رو لبه بالکن گزاشتم و دستام رو دور خودم حلقه کردم و به منظره رو به روم خیره شدم ...(علی خیلی دوست دارم هیچ وقت تنهام نزار باشه؟؟با عشق توی صورتم خیره شد و تره ای از موهام که روی صورتم ریخته بود رو پشت گوشم زد و گفت ..تا اخرین لحظه عمرم کنارتم ..هیچ چیز تو رو از من جدا نمیکنه جز مرگ)دستم رو کنار شقیقم میزارم و فشار میدم ...همه زندگیم شده مرور همین خاطرات ..چون دیگه چیزی برام نمونده جز یادگاری هایی که برام گزاشته ...علی من خیلی زود رفتیییی ..گفتی تنهام نمیزاری😭لعنت به اون روزی که فهمیدم سرطان داری و فرصت زیادی برای داشتنت کنار خودم ندارم ....
لعنتتتت به این فهمیدن هااا کاش هیچ وقت نمیفهمیدم ‌...

چی شد 😂😂😂😂😂😃😂

عاشق تو شددد🤣🤣🤣🤣

جان

منست او هی مزنیدش

آن منست او هی مبریدش...

🔻مولوی

مهسا توام بخون 

نطرتو بگو 😀

جوووووووون 

کی شد؟؟؟؟؟😂😂😂

.

چپ یا راست ؟

مهم نیست .

جز رو راستی

برای معشوقه ات ،

یک رو

یک دل ،

بمان

فاصله را بشکن

لابه لای انگشتان گره خورده بهم

بوی دوست داشتن که بدهی

دیگر چپ یا راست بودن

مهم نیست

🔻پریناز_ارشد

باشه عزیزم 

تو آن شعری

که من جایی

نمیخوانم...

معتدلست او!

متصلست او!

شمعِ دلست او!

پیش کشیدَش...!

مولانا#  

قلب داداشیااا

خواستم با غمِ عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عینِ توانایی نیست...
فاضل-نظری#