آغاز میگردد غزل با این بهانه
اندر دلم ای گل زدی محکم جوانه
باید بگویم من مکرر جمله ای را
عشق تو را در سینه دارم بی کرانه
جان دادهام من بارها از خندههایت
ای وای ، از ناز و ادا های زنانه
وقتی نبودی قبلِ تو ، در قلب شاعر
آتش در آتش ، شعله ها می زد زبانه
شب ها تو را میخوانمت من در قنوتم
جانم به این ذکر و به این وتر شبانه
دل را به دریا میزنم امشب خدایا
نفرین بر این دولت،بر این رسم زمانه
از با تو بودن قسمتم رویاست انگار
در خواب میبینم تو را همچون فسانه
عزم خودم را جزم کردم تا بگویم
از ماه عالم تاب خود چندین ترانه
با قصد تبریک آمدم شعری بگویم
شد تحفهای ناقابل و کردم روانه
با تو سخن ها دارم اما فرصتی نیست
گویم خدا را شکر ، شعرم شد رسانه