من ببيست سالمه دوز پسرقبليم مشاورخانواده بود گيرداده بوبايدپزشكي قبول شي بيام خواستگاريت18سالم بودحالاباباي من وضع ماليش خيلي خوبه نسبت به اون منم علاقه به يه رشته ديگه داشتم ميگفتم اخه به خودت نگاكن خودت چي مثلا
من پزشكي قبول شم ديگه شوهرميخوام چيكار
درسته اونم بعداوكالت قبول شد وبااينكه من پزشكي قبول نشدم اومدخواستگاريم اماميخواستم توقعشوبگم باسي سال سن10سال از من بزرگترميگه فانتزيمه مامان بچه هام پزشك باشه
همشون عين همن خودشون هيچي ندارن بعد توفكرشون انجليناجولي ميگذره