یک نفر هست شبیخون زده بر تقدیرم
آنقدر تاخته که از همه جز او سیرم
نفس خاطره بند آمده از احساسم
به هواخواهی او در غل و در زنجیرم
همه ، شب های مرا غرق نگاهش کرده
که من از مخمل چشمان غمش دلگیرم
یک نفر هست که در حادثه ی تنهایی
همه شب با خودم و خاطره اش درگیرم
یک نفر هست که شب های مرا ویران کرد
زیر آوار خیالش به خدا می میرم... 