امشب نسیم کوی تو هم یاد ما نکرد
از پیچ کوچه رد شد و ما را صدا نکرد
با آنکه غم هزار شبیخون به سینه زد
نازم به دل که خانه ی خود را رها نکرد
در قحطی قداست اوراد رنگ رنگ
نجواگر نیاز هوای دعا نکرد
افتاد و سوخت هر چه هوس بود در دلم
کاری که عشق کرد گمانم خدا نکرد
گفتم به دل قلندر هر کوی و در مباش
این کهنه حاجتی ست که هرگز روا نکرد...😥