رازی ست در دلم که عیانش نمی کنم
بر لب رسیده ست و بیانش نمی کنم
ایمان خویش را که به فقر آزموده ام
بازیچه ی دو لقمه ی نانش نمی کنم
عشق است سکّه ای که در این خانه رایج است
آلوده ی ریال و قِرانش نمی کنم
کِی می رسم به او و کجا می رسم به او؟
محدود در زمان و مکانش نمی کنم
سودِ کم و فروش فراوان سیاست است
تا یار، مشتری ست گرانش نمی کنم
جایی که مَسکَن است تجارت نمی کنم
دل، خانه ی من است دُکانش نمی کنم
"یاسر قنبرلو"