پشت هم میبارید
تابش صاعقه ها
بر سر کودک تنهای خموش
عجبا ! صاعقه بی باران بود
صورت آن کودک
زیر رگبار پر از حادثه ی صاعقه ها پنهان بود
او ز تنهایی خود میترسید اما آه
هیچگاه
اشک بر چهره ی او راه نیافت
کودک از غربت و نتهایی خود گریه کرد : ای مادر
وارهانم ز غریبی و ز تنهایی این ظلمت سرد
ناگهان مادرش از دور رسید
کودکش او را دید
کودک آنگاه به تک جانب مادر آمد
و در آغوش پر از گرمایش
اشک بر گونه ی کودک سر خورد
برق با قطره ی اشکش آمیخت
ناگهان کودک مرد !!!!؟؟؟؟؟؟؟
علی محمد چه زود پرکشیدی ..... کاش بودی ....کاش میماندی ....
کاش .........🖤🖤🖤
دوستان علی محمد به آسمونها رفت برای آرامش پدر و مادرش دعا کنید 🙏🌹