"سلام سلام حالت چطوره خوبی
یادم می آد گفته بودی داری می ری به بالا
دور می شی از همه این چیزها
بهم بگو حالا که دور دوری
به مقصدت رسیدی یا هنوز توی راهی"
"سلام از احوال پرسیات
عجبه منو یادت افتاد
راست راستش اینه که راهو رفتم
گاهی با شوق دویدم
یه وقتایی از خستگی ها بریدم
گاهی چشمه رخشان دیدم
از نزدیکتر دیدم که هیچ و پوچه
نمی دونم انگاری مقصدی تو کار نبود
راهه فقط که تا به سر می رسه، باید از سر ادامه دادش
از تو چه پنهان چند باری گفتم که ای کاش عاشق
برای ساختن، آماده سوختن نبودم
آخرش اما همیشه
می گم خدایا هر جا باشم وقتی که رسیدم به پایان
کاشکی بدهکار تونباشم، خلق خدا را ساخته باشم، عامل هیچ ویرونی نباشم
با دیدن فیلم لحظه مرگ، بگم به، عجب، قشنگ بازی کرد
چه ردپاهای خوبی گذاشته، می شه حتی اونو با، چشمهای بسته پی گرفت .....