دگر ره شب آمد تا جهانی سیا کند
جهانی سیاهی با دلم تا چهها کند
بیامد که باز آن تیره مفرش بگسترد
همان گوهر آجین خیمه اش را به پا کند
سپی گله اش را بی شبانی کند یله
در این دشت ازرق تا بهر سو چرا کند
به چشمش چه اشکی راستی ای شب این فروغ
بیاید تو را جاوید پر روشنا کند
غریبان عالم جمله دیگر بس ایمنند
ز بس کاین زن اینک بیکرانه دعا کند
اگر مرده باشد آن سفر کرده وای وای
زنک جامه باید چون تو جامه عزا کند
بگو ای شب آیا کائنات این دعا شنید
و مردی بود کز اشک این زن حیا کند؟