ای در میان جــانم و جان از تو بیخـــبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بیخبر
نقش تو در خـــیال و خیال از تو بینصیب
نــــام تو بر زبان و زبان از تو بیخـــــــبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی، دل و جان از تو بیخبر
از تو خــبر به نام و نشان است خلق را
وانگه همه به نام و نشان از تو بیخـــبر
شرح و بیان تو چه کــــنم زان که تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بیخبر
جوینــدگان گوهــــــر دریای کُنــــــه تو
در وادی یقـــین و گــــمان از تو بیخــــبر
عطار اگر چه نعـــره ی عشق تو میزند
هستند جمــــله نعره زنان از تو بیخـــــبر