من شاعر نبودم ...
تنها رهگذری بودم ...
که در باران قدم می زدم ...
و با هر قدم ...
تو را جستجو می کردم ...
شهر با قدم های من تمام شد ...
اما از تو نشانی پیدا نشد ...
اکنون در یافتم ...
که به اندازه این شهر تنهاییم ...
و این تنهایی ...
آنقدر وسیع و پهناور بود ...
که مرا ...
در نم باران شاعر کرد ...