با دوست پسرم که فامیلمونه بحثم شد دو سال ونیم پیش جدا شدیم هشت روزه برگشتیم بهم..دو روز پیش اومد پیشم از شهرستان خودشون تا ما یساعت فاصلس وقتی اومد اییییییینقدر غر زد من گرمه دیگه عمرا بیام و هروقت اومدی شهرمون بیا همونجا میبینمت و من خستمه دیگه نمیام تا نیم ساعت غر میزد... تو این نه روز چند روز قبلم سر ی موضوعی بحث کردیم گفت رفتم شرکت داد و دعوااا حسابی چرا حقمومو دیر میدین گفتم چرا اینقدر عصبی دعوا کردی وسیله خطرناک بردی با خودت گفت به جان خودت کاری نمیکردم فقط برای ترسوندن بود منم گفتم حس میکنم نمیشناسمت واقعا فکرت اینه فکر نمیکنی کارت اشتباه بود گفت نه گفتم پس تو که فکرت اینه به من نمیخوری بای بعدش اشتی کردیم گفت که تو زود میگی تمام و... گفتم خب چون زیر بار نمیری چی بگم بگم میمونم و میسازم؟ گفت تو بچه ای درکت نمیرسه فقط برای ترسشون اینکارو کردم همه هم پشتم بودن...خلاصه اونروز اومد پیشم خودم تا پیاده شد گوشیشو نگاه کردم دیدم ی شماره سیوه عشقم گقتم این کیه دیدم داااد بیداد چرا بچه ای دست به گوشیم زدی این کارا چیه گفتم همیطور کنجکاو شدم بعد بق کرد ناراحت شد گوشی مال مامانش بود مال خودش خراب شد شماره باباش بود مامانش عشقم سیو کرده بود... اونم اومد از رو لج نیم ساعت گوشیمو زیر و رو کرد بعدم دیرش شد رفت اینقدر ناراحت شدم هی گیر میداد این کیه این چیه تا اشکمو در اورد بعد گقت ببخشبد قربونت برم رفت دید ناراحتم دیگه زنگ و چیزی نزد رفت پیش دوستاش تا چهارصبح با اینکه میدونست من ناراحتم از دلم در نیورد