رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو
گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو
گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید
من دوستدار خواجهام آخر نیم عدو
گفتند خواجه عاشق آن باغبان شدهست
او را به باغها جو یا بر کنار جو
مستان و عاشقان بر دلدار خود روند
هر کس که گشت عاشق رو دست از او بشو
اگر نشانیاَم را بپُرسند،
میگویم:
تمامِ پیادهروهای جهان!
اگر گُذرنامه بخواهند،
چشمانِ تو را نشانشان می دهم !
میدانم که سفر کردن به دیارِ چشمانت،
حقِ طبیعیِ تمامِ مَردُمِ دُنیاست !
نه طبق ِ مُد دوستت دارم
نه به حکم سنت!
همه ی چیز بنا بر فطرت است
“خوب ها”
دوست داشتنی اند…
😀
گيسو به هم بريز و
جهانى ز هم بپاش…
معشوقه بودن است و
بريز و بپاش ها…!
دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی
بمانم هرچه خیره پشت این در برنمیگردی
تهی از نوبهارت مانده تقویم خزان من
به این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی
غریبی میکنم با قاب عکست نا امیدانه
خودم هم کرده ام انگار باور برنمیگردی
هزاران سال دیگر کاش با بوی تو برخیزم
به دیدارم نگو که صبح محشر برنمیگردی
دل من شده شعله ور برات
ذهنم شده پره از ادات ......
هر کسی
یک امید،
یک عُصیان،
یک از دست دادن،
یک درد،
یک تنهایی،
یک اندوه،
در خود دارد.
زیرا
از درونِ هر کس
یک نفر رفته است،
و هر کاری که میکند
نمیتواند او را بدرقه کند.
گوشهی قلب تمام آدمها
یک صندلی خالیست!
و باد
همیشه از همان سمت آدمها را میبرد.
سمتی که کسی باید باشد و نیست.
مانند پاییز می ماني …
آدم نمیداند چه بپوشد ،
وقت دیدنت …
بانوی من، با رفتنت دنیای من لبریز غم شد
ساده بگویم هفت روز هفته ام را #جمعه کردی…
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
