خیلی با هم صمیمی نیستیم.ولی هربار میاد کلی برای بچه م خرید میکنه.و دوسش داره باهاش بازی میکنه.منم بهش احترام میزارم.و تا حالا حرف نامربوطی بهش نزدم.ولی خیلی دلمو میشکنه.چندبار با تعجب جلوهمه میگه خدایی مادرت هیچی سیسمونی نداد؟مادرشوهرمم قند تو دلش آب میشه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم نظر نمیدم معمولا.آخه انقد خواهرم میگه تو قاطی نمیشی و تقصیر خودته و... گفتم یه زری زده باشم
نه عزیزم من بعنوان جاری دوم میگم که نظر نده خودشم پرسید بگو مبارکه تو باید پسندکنی. خودتو تو اون باب نشون نده . درضمن شرایطا فرق میکنه تو چندسال قبل اومدنی یچیزا اونموقع مد نبود
لطفا برا شادی روح خواهرم و پدرم با دلهای پاکتون صلوات بفرستید خدا هیچگاه داغ عزیزی رو بهتون نشون نده عمر گرون گذشت نفهمیدم بعضیهایی که روم میخندن صرفا دوستدارانم نیستن دشمنن با سلاح خنده
مرسی جانم. اره یبار گف که تو ساده ای جهاز سرسری بیار قدر نشناسن من مثلا تو ذهنم گفتم به اون چه میخاد منم ازش جلو نتونم بزنم خلاصه حرف جاری ادمو به شک میندازه
لطفا برا شادی روح خواهرم و پدرم با دلهای پاکتون صلوات بفرستید خدا هیچگاه داغ عزیزی رو بهتون نشون نده عمر گرون گذشت نفهمیدم بعضیهایی که روم میخندن صرفا دوستدارانم نیستن دشمنن با سلاح خنده
من جاریمو اینقد کم محلی کردم که الان آدم شده.مازیاد باهم رفت وآمد داریم.هیچ چیزش از من بهتر نبود نه ظاهر.نه تحصیلات نه خانواده ولی خیلی کلاس میزاشت وحرف زور میطد.منم بیزبون بودم غصه میخوردم اواید سکوت میکردم ولی بعدا کلا بهش محل نزدشتم حالااینقد باهام رفیق شده.