منم چون مهمونی دوست داشتم سعی می کردم زیاد جواب ندم تا رابطه ها به هم نریزه با خودم می گفتم اگه جواب حرف هاشون ندم و به شوهرم نگم انگار که این حرف یا رفتار بد وجود نداشته!! رابطه به خوبی ادامه پیدا می کنه!!
اما بالاخره هر حرفی تاثیرش روم می زاشت و من ازشون سردتر می شدم و اونها وقیح تر!! سوهرمم از همه جا بی خبر بود چون فکر می کردم اگه کارهاشون به شوهرم بگم درست نیست و خبرچینی کردم و بد خانواده اش پیش شوهرم گفتم!! بعد تازه شوهرم با من بد شده بود که تو چرا زیاد دلت نمی خواد بیای خونه خانواده من چرا باهاشون سردی!! بالاخره یه روز دعوامون شد بعد که امدیم خونه شروع کردم کارهایی که تو این مدت باهام کرده بودن برای شوهرم گفتم شوهرم همین طور مونده بود می گفت تو چرا زودتر این کارها را به من نگفتی!!!
الانم دیگه ازشون سرد شدم چون حس می کنم چندین سال اذیتم کردن که هیچ جوره نمی شه اون روزها برام جبران بشه و وقتی اونجا می رم تموم کارهای بدشون میاد تو ذهنم!! اصلا دیگه نمی تونم باهاشون صمیمی باشم!!