من کم خونم شوهرم برام شیر و مغز و .. گرفت من شیرو کمپوت و تخم بلدرچینو گذاشتم یخچال مادرشوهرم چپ چپ نگام میکرد بعد شوهرم گفت نازنین کم خونه از چیزاش نخورین مادرشوهرم گفت منم کم خونم چرا واسه من نگرفتی شوهرمم جوابشو داد کلا هرچی میخورم یا میخرم یه جوری نگام میکنه انگار قرض باباشو ازم میخواد اینم بگم از قبل عید روستاییم دیگه نرفتیم خونمون