ولی عزیزدلم پسری ک دختری رو بخواد ،،،با جرات میره میگه من فلانی رو دوس دارم
اونایی ک پنهون کاری میکنن نمیدونن باخودشون چندچندن
البته خب پسرا دغدغه ی اصلی تو زندگیشون کار و پوله
منم اون زمان ،اون پسر ترم آخر ارشد بود بعدش رفت سرباز شد و ما تو دوران سربازیش باهم بودیم،سربازیش ک تموم شد،گفت مهلت بده چندماه پول جمع کنم
ازینور هم من دختر بزرگ خانوادم بودم و مامانم اصرار ب ازدواج من،ک چرا خواستگار الکی رد میکنی
اون آخرهای رابطمون هم با همسرم آشنا شدم و فکرامو کردم و تصمیم گرفتم اون رابطه ای ک معلوم نیس قراره چی بشه رو تموم کردم
و اینم بگم که علاقه ی اون خیلی بیشتر و شدیدتر از من بود ،،من فکر اینکه اون نباشه اصلا آزارم نمیداد،ولی برای اون برعکس بود،،مدام تو هر تماسش میگفت که ولم نکنی ها،،من نمیدونم بعدش چیکار کنم
ولی من همچین حسی نداشتم،راستی اون کرد بود
همسرم همون ماه اول آشنایی باهاش ،سریع مامانش رو آورد که منو دید