بماند چیا باهام کرد تو تایپیکام هست .۵ روز اونجا بودم شهرستان به خاطر کار شوهرم .۵ روزو از گرسنگی داشتم میمردم نهار یه چیز ساده شبم هیچی نمیپخت جوونه دخترشم هست اخه نهار عدسی ؟؟؟ عصرونم که هیچی .با من برگشت شهرمون به خاطر کار بانکی ۴ روزه تو اشپزخونه در نیومدم بخدا گفتم بشین شوهرت و بچه هاتم میان میگه مگه بیکارم اینجا بشینم خودم خونه زندگی دارم .با چنان لحنی گفت که میخواست بیاد موهامو بکشه