پارت ۶۲۶
ساعت حدود دو نیم بود که صدای چرخش کلید توی در شنیدم
در باز شد ، مازیار اومد داخل
گفتم : سلام ، چه بی سرو صدا اومدی چرا زنگ نزدی؟
گفت : سلام به آشپزبانوی خودم
باز که هنرنمایی کردی
با خنده گفتم : آخی گفتی آشپزبانو یاده بابام افتادم
چقدر دلم براش تنگ شده
وقتی بهم میگه آشپزبانو دلم ضعف میره
گفت : خوشگله ! ، کی اون دلت برای من ضعف میره
بالوندی رفتم طرفش درحالی که دستام پشتم قائم کرده بودم گفتم : هر وقت که بخوای
سرش آورد پایین گفت : علی الحساب یه بوس بده بیاد
بقیه ش باشه برای بعد
سرم به صورتش نزدیک کردم
یهو دست خامه ای مو مالیدم به صورتش
با صدای بلند خندیدم و فرار کرد م
صدای دادش بلند شد گفت: منو گیر میاری
فرار نکن بمون
دستش خامه ای کرد دویید دنبالم
رفتم توی اتاق ، می خواستم در اتاق ببندم که رسید بهم
منو گرفت توی بغلش صورتم خامه ای کرد
گفت : اهان حالا حساب بی حساب شدیم
همونطور که میخندیدم گفتم : پاشو برو دست و صورتت بشور نهار بخوریم
*****
سر میز همونطور که مشغول غذا خوردن بودیم گفتم : راستی تو بهم نگفتی لیلا خانم از کجا پیدا کردی
گفت: چطور؟
گفتم : هیچی ؛ از همون موسسه معرفیش کردن ؟
گفت : از کارش راضی نیستی؟
اگه نه ،بگو بهش بگم نیاد
گفتم: یه سوال پرسیدم چرا جوابم نمیدی ؟
گفت : بهت میگم ولی اصلا به
روش نیار باشه ؟
گفتم : کنجکاو شدم
گفت : شوهر لیلا خانم از کارگرای میدون تربار بود
گفتم : بود؟!
گفت : چند ماه پیش فوت شده
گفتم : آخی طفلک
برای همین مجبور شده کار کنه
گفت : نه مثل اینکه قبلا هم کار میکرد وای الان ببشتر به پول نیاز داره
گفتم : تو از کجا میشناختیش
گفت : شوهرش پیش سعید کاملی کار میکرد
وقتی که شوهرش مرد و سعید برای مراسما خونه شون رفت و آمد کرد
دختر لیلا خانم میبینه ازش خوشش میاد
با تعجب گفتم : ولی سعید کاملی که همسن و سال توئه زن و بچه داره !
گفت : آره ، مرتیکه ی هیز هفت خط
اول از در دوستی وارد میشه که مثلا از روی خیرخواهی کمکتون میکنم
ولی بعدش به کیمیا دختر لیلا خانم پبشنهاد صیغه میده
با اینکه کیمیا قبول نمیکنه ولی نمی دونم چطوری زن سعید متوجه میشه
یه روز توی میدون تره بار میاد آبروریزی راه میندازه
الانم مثل اینکه طلاق و طلاق کشی دارن
اون روز منو بقیه ی حجره دارا فهمیدیم که سعید چه گندی زده
یه بار که لیلا خانم برای گرفتن طلب شوهرش میاد حجره ی سعید ، سعید با بی احترامی بیرونش میکنه
منم که اعصاب این مدل ضعیف کشی رو ندارم با سعید درگیر شدم
همون روز توی حجره م به لیلا خانم پیشنهاد کار دادم
اونم قبول کرد
گفتم : دخترش چی ؟ اونم کار میکنه؟
گفت: نه ، دانشجوئه
به لیلا خانم گفتم خرج تحصیل دخترش با من به شرطی که آسه بره ؛ آسه بیاد
گفتم : که اینطور !
گفت : این کار کردم چون دوست ندارم یه دختر جوون عفتشُ به خاطر پول بفروشه
گفتم : کار خوبی کردی ولی فکر نمیکنی ممکنه برات حرف دربیارن
خندید گفت : اتفاقا سعید کاملی توی میدون شایعه راه انداخت که سید مازیار منو کنار زد که خودش با دختر رشید تیک بزنه
ولی برام مهم نیست هرکی که منو بشناسه میدونه که سید مازیار اهل تیک و تاک با کسی نیست
گفتم : چرا این چیزا رو بهم نمیگی
گفت : حالا که گفتم
گفتم : ولی باید زودتر میگفتی
گفت : چرا ؟
گفتم : نمی دونم
دلم می خواست درباره ی این چیزا با من مشورت کنی
نگام کرد گفت: هِی دختر نکنه از اینکه به لیلا خانم و دخترش کمک کردم دلگیر شدی
گفتم : نه ، ولی از اینکه پشت سرت حرف بزنن خوشم نمیاد
گفت : دیگران برام مهم نبستن
مهم تویی که میدونی چشم من کسی روجز تو نمیبینه
گفتم : اخه انصافا کی جز من میتونه تورو تحمل کنه
یه چشمک بهم زد کفت: نمی خوام که کسی جز تو منو تحمل کنه
با خنده گفت : خودشیرینی نکن غذات بخور