پارت ۱۵۴
با عجله کاپشنم تنم کردم گفتم : مامان جون ببخش به خدا من اصراری به رفتن ندارم
این جشن برای مازیار خیلی مهمه
مادر شوهرم گفت : این چه حرفیه مادر ، قرار نیست چون من اینجام شما ار کارو زندگی تون بیفتین
برو مادر ، نگران دایانم نباش من خودم مواظبشم
گفتم: الان شیرشو دادم خوابوندمش. سپیده هم کنارشه
گفت : برو اصلا فکر اینجا رو نکن
گفتم : چشم ممنون . پس من دیگه شما رو نمی بینم مازیار میاد دنبالم از همونجا میریم جشن
گفت : برو خدا به همراهت
داوود صدا زدم گفتم : اقا داوود من اماده ام بریم
ساعت حدود شش بود که رسیدم جلوی در آرایشگاه
فوری زنگ زدم ، در باز شد
هستی با لبخند اومد استقبالم
بعداز سلام و احوالپرسی گفت :
خوب گندم موهات چکار کنم
گفتم : نمی دونم یه مدل ساده درست کن
از شینیون های شلوغ بدم میاد .
گفت باشه برات شینیون باز انجام میدم
ارایشتم مثل همیشه لایت باشه ؟
گفتم : آره عزیزم
گفت : لباست چه رنگیه
گفتم : نباتی
گفت : باشه عزیزم
بشین روی صندلی
******
رفتم سمت رخت کن ، لباسمم پوشیدم
توی آیینه یه نگاه به خودم انداختم
گفتم: ای ول دختر تو چه خوشگل شدی
از اینکه از خودم تعریف کرده بودم خنده م گرفت
به خودم گفتم: مثل اینکه خودشیفته گی مازیار روی من تاثیر گذاشته
صدای زنگ گوشیم بلند شد
یه نگاه به گوشیم انداختم
دیدم مازیاره
گفتم : اوه چه حلال زاده هم هست
خیلی سر سنگین گوشی رو جواب دادم گفتم : بله
گفت عروس خانم کارتون تموم نشده ؟
گفتم : چرا همین الان تموم شد
گفت : پس تشریف بیارین بیرون
فوری گوشی رو قطع کردم
رفتم سمت سالن از همه تشکر کردم
گفتم هستی جون واقعا خسته نباشی
من دارم میرم
هستی گفت : گندم این لباس چقدر بهت میاد
شبیه عروسا شدی
گفتم : ممنون عزیزم . چشمات قشنگ میبینه
گفت : حتما یه اسپند برای خودت دود کن
با خنده گفتم : باشه ،خداحافظ
درو باز کردم رفتم بیرون دیدم
مازیار یه کت شلوار نباتی رنگ و بلوز و کراوات مشکی پوشیده بود یه عینک افتابی هم روی چشماش بود ، با یه ژست خاصی تکیه داده بود به ماشینش
متوجه اومدن من نشده بود .
چند لحظه همون طور خیره نگاهش کردم .
واقعا خوشتیپ شده بود!
دلم داشت براش ضعف می رفت
با خودم گفتم : دختر ، گندم تو چرا اینقدر سستی
الان بفهمه سوژه ت میکنی
اصلا به روش نیار که خوش تیپ شده
خیلی سفت و محکم برو جلو
اب دهنم قورت دادم یه نفس عمیق کشیدم آروم آروم رفتم سمتش
گفتم : من اومدم .
برگشت طرفم : یه نگاهی بهم انداخت گفت : شما ؟ !
گفتم ؛ لوس نشو
پالتوم آوردی؟
عینکش از چشمش برداشت گفت : ببخشید من شما رو میشناسم ؟
از حرفش خنده م گرفت به زور جلوی خنده مو گرفتم .
گفتم: لوس نشو . بریم دیر شد
گفت : خانم من کاملا جدی ام
گفتم : مازیار اذیت نکن بریم دیگه
با خنده گفت : حیف که با هم قهریم و اینجا اتاق خواب نیست
وگرنه می دونستم چکار کنم
چشمام ریز کردم با حرص گفتم : اصلا اشتباه کردم دیشب بهت رحم کردم
از الان قانونم عوض شد دیگه هر وقت قهر کردیم همه جا قهریم
با خنده گفت: حتی اتاق خواب !
با حرص رفتم طرفش
گفت : آهای خانم نزدیک نشو
زشته !
گفتم : می دونم چکارت کنم
گفت : باشه میبینیم کی کم میاره
رفت طرف ماشین درو برام باز کرد
نشستم
خودشم سوار شد .
بوی عطرش کل فضای ماشین پر کرد ه بود
هر کاری می کردم نگاش نکنم نمیشد
همش زیر چشمی نگاش می کردم
توی دلم گفتم : اگه باهات قهر نبودم الان همینجا ماچت می کردم
حیف که اخلاق نداری ، منم از دستت عصبانیم
همون طور که به جلو نگاه می کرد و راننده گی می کرد گفت :
چیه تا حالا خوشگل ندیدی ؟
گفتم : چی؟
گفت : مثلا می خوای بگی منو نگاه نمی کنی ؟
گفتم: چی میگی برای خودت من فکرم جای دیگه س
اصلا به تو چکار دارم
گفت: راست میگی تو که با من قهری
گفتم : بله ، طبق قانون جدیدم باهات قهرم
گفت : دختر جون قانون من تعیین می کنم
من اگه بخوام تو توی مشت منی
با اخم گفتم : آره یادم نبود تو زورت زیاده
گفت : من به غیر از زور یه سلاح دیگه هم دارم
گفتم: سلاحت چیه اونوقت؟
عینکش برداشت یه چشمک بهم زد گفت : جذابیت !
یه قهقه ی بلند زدم گفتم " خدایا این بشر چرا اینقدر اعتماد به نفسش بالاست ؟
محکم زد روی ترمز ، ماشین نگه داشت
گفتم : چکار میکنی دیوونه !
گفت : شرط میبندی ؟
گفتم : شرط چی ؟
گفت: من کاری میکنم که تو همین امشب اعتراف کنی که قهر و تحریم تموم میکنی
با خنده گفتم : امکان نداره
گفت : اگه مطمئنی پس شرط ببند
گفتم : باشه
دستش آورد جلو گفت : سر چی ؟