سلام.
پاسخ گوییهاتون تامل برانگیز بود،من یه سوالی ازتون دارم.
اگه میتونین راهنماییم کنین،
من از بچگیم همیشه بخاطر چهره ام مسخره شدم،درحدی که تمامی ارزشها تو زندگیم شد چهره،هرکی زیبا بود به نظرم خوشبخت بود و بالعکس.
ازدواجم که کردم شوهرم یه چهره ی معمولی داشت و همیشه پدرشوهر مادرشوهرم مسخره ی چهره ی همسرم میکردن برعکس یه عالمه تعریف و تمجید از برادرشوهرم.
برادرشوهرم الان مسکو درس میخونه،سوای اینکه چقدر متلک میپرونه که ما ایرانیم و اون پیشرفته اس و روسیه زندگی میکنه،دنبال زن هستن براش،اما من حس خیییلی بدی دارم،دقیقا اسم هردختری رو میبرن از ته دل احساس تنفر پیدا میکنم از اون دختر...
ترس دارم همینطور که همسرمو برادرش رو مقایسه میکردن،چهره ی من و جاریمم مقایسه کنن و مسخره ام کنن.ترس دارم بعدا شاید بچه دار بشیم و باز چهره ها مقایسه بشن.من آدمی خجالتی ام و ترس دارم که جاریم شیرین زبون باشه و من از چشم پدرشوهرم بیفتم.
عقده دارم،چون از بچگی طرد شدم.چون الان مسخره میشیم.
شدیدا از برادرشوهرم متنفرم؛بااینکه نامزدی نداره هنوز از زن آینده اش هم متنفرم چون ترس از مقایسه و تمسخر دارم.
یعنی من آدم بدسرشتی هستم؟چکار باید بکنم؟عاقبت این کارمون چی میشه؟
میتونه روزی برسه درصلح و صفا کنار هم باشیم؟