من ی مدت دیگه تولدمه اما تقریبا دوماهه با همسرم سر سنگینم به خاطر دعوا و بی احترامیای ک بم جلوی خانوادش کرد سرشنگین چ عرض کنم فراتر ب کل ارتباطی با هم نداریم این مدت اون سر کارش هست حتی پیام میده من کلا تحویل نمیگیرم جواب نمیدم اما خب مجبورم یکم جلو بقیه آبرو داری کنم نگین زیادی کشش ندم ک تا قشنگ معذرت خواهی نکنه و سر جاش نشونمش ب هیچ وجه باهاش خوب نمیشم حالا میدونم برا تولدم استوری میزاره یا تبریک میگه مامانم میگه اشکال نداره و کوتاه بیام همچنین پدرم اما واقعا نمیتونم حالم ازش بهم میخوره اگه ترس این نبود ک بچمو ازم بگیره جدا میشدم میشه بگین باید چیکار کنم.....
من استوری رو قبول ندارم به شخصه اگه جات بودم و حضوری تبریک میگفت یکم بهتر میشدم باهاش
چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفر؟ هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیر🙂 چیزی که وحشتناک بود حس می کردم نه زندهِ زنده هستم نه مُردهِ مرده 💔بهترین هرکس اون چیزیه که خودش دوست دارهیه زوج جوون دیدین نگید " عه تو که از همسرت خیلی سرتری"دوستتون یه لباس خرید نگید "رنگ بهتر نداشت؟" و...بقیه که نباید به سلیقه ما زندگی کنن!کاری نکنیم که اطرافیانمون از ترس حرفای ما قید دوست داشتن هاشونو بزنن..تو زندگی آدما همیشه مرز های باریکی وجود دارن بین رک بودن و بیشعوری ، بین احترام و چاپلوسی ، بین اعتماد به نفس و خود شیفتگی ...این مرزها تعیین کننده ی بزرگی آدماست یادشون بگیریم.
خسته شدم همیشه باعث تمام جنگ و اعصاب هام بوده زندگیم درسم شغلم همه رو ب گند کشیده همیشه فهمید حق بامنه اما معذرت نخواست همیشه خانوادم منو مقصر کردن و مجبور ب کوتاه اومدن اما این بار چون جلو خانوادش بهم بی احترامی کرد شاید بتونم ب عنوان ی دوست خیلی دور باهاش زیر ی سقف زندگی کنم اما همسر دیگه عمرا
هیچی ادامه بده همینجوووووری سرد باااش ببین به کجا میرسی.؟؟؟؟ هرکاریم کرده باشه ۲ماه بسشه هااا ...
بدبختی من اینه هیچ وقت خانواده من نذاشتن یکم منت کشی کنه ک بفهمه فقط اون نیست ک دل داره بدجور خورد شدم ن راه پس دارم ن راه پیش داستانش طولانیه اما تنها دلیلی ک نمیخوام ازش جدا شم اینه ک مزحکه کل خانواده میشم ک ااا این بود مرد نمونشون و بچمه ک قطعا ب من نمیدنش مملکت اسلامی و قانونش
میفهمم خیلی سخته ... من نمیدونم این مردها چرا اینجورین
میدونی دردم بیشتر میشه وقتی میفهمم جاریم صداشو شنیده هرکیم میرسه بهم میگه ک فلانی بهم ز زده ک فلانی و فلانی بچشون طفلی خیلی گریه میکنه اون روز اونقد عصبیشون کرد ک باهم دعوا کردن اخه شوهرم داشت داد میزد گم شو خونه بابات طلاقت میدم و فلان دردم این کل طایفش اینو فهمیدن الان حالم از خودش و هفت جدو آبادش بهم میخوره😔این ب نظرت با ی معذرت خواهی درست میشه غرورم خورد شد