بچه هاامشب شوهرم داشت میومدخونه...ی مقداری دیرکردچون مهمون داشتم...بعدبهش زنگ زدمگفت کوجه بالایی ام دارم میرسم...بعدتلفنشووحواسش نبودقطع کنه منم عمداقطع نکردم ببینم چیکارمیکنه..بعدصدای ی اقایی اومدگفت بابات بود..شوهرم گفت نه زنم بودبهش میگمبابا...اخه به من ودخترم میگه بابا....بعدگفت اره زن دوممه..بعداقاهه خندیدوگفت ماشالله کی وقت کردی شوهرم بحثوعوض کردکه ی دخترم دارم بعدنمیدونم جی میگفتن منم داداشم ایناپیشم بودن قطع کردم وخیلی ناراحت شدموقتی اومدگفتم واقعاکه تواولادروغ گفتی تنهانبودی دوماچراگفتی زن دومم یعنی جی..گفت چی میگفتم میگفتم خیلی معدرت میخوام بچه هاگفت ..ع....ن اول..😓
بعددیدم عصبی میشه پی اشونگرفتم...الان پیشم خوابیده دیگه حالم ازش بهم میخوره مرتیکه یعنی توفکراونه...اخه من احمق مجردبودم اینم سه ماه عقدکرده بودجداشدتوعقد...انقدردنبالم دوییدتازنش شدم....خانوادم مخالف کامل..من الان حس میکنم ضررکردم چرابا پسری مجردازدواج نکردم این بیشعورروچه حسابی اینطوری گفت..
اینم بگم ۸سال طول کشیدتاطلاق بده چون دختررونمیخاست دختره اینومیخواست وبعدم شناسنامه شوپاره میکنه میره چابهاروطلاقشوغیابی میگیره دختره..میگه خانواده دخترمعتادودختردستش کج بوده..مادرشوهرم اینجوری میگفت..ولی الان احساس کردم حسی داشته بهش بااینکه مادرش قسم میخوره دخترباکره بودوایناکلادوباارهمودیدن درحدناهاروشام تواون سه ماه دوبارتنهابودن بقیه ش همه خانواده بودن...
حالااعصابم بهم ریخته منظورشوهرم ازاین حرف چی بود..گفت با ی اقایی اشناشدم ازمحل کاررسوندم خونه ..اخه جه لزومی داشت این احمق بگه زن دومم یعنی توفکراونه...خیلی ازشوهرممتنفرشدم بااینگه خیلی همودوست داریم حس حقارت بهم دست داد..بیایدبگیدشمابودیدچه فکری میکردید