از وقتی یادم میاد همیشه دعوا و اینا بود...همیشه کسی ک کوتاه میومد مامانم بود همیشه بابام بود ک چادر و زور کرد ولی من خیلی وقته که نمیپوشم هی از حیا و اینا حرف زد ولی ماامانم هیچی کم نداره هیچ وقت اسمش بد در نرفته چادری و باحیا و...اما بابام همیشه تهمت همیشه ... دست بزن داشت تا چند سال پیش سرهرکس و ناکسی دعوا میکرد تو خونه با مامانم اما مامانم تحمل کرد تا همین امروز پدرم بد نبود برای ما اما خوبم نبود ایده ال نبود فقط پول خرج کردن بلد بود فک میکرد با پول خرج کردن همه نیازای ما برطرفه و تموم! همیشه عمه هام دخالت میکردن همیشه حرف میزدن وقتیم مامانم حرف میزد دعوا و فحش ... همینا باعث شد نخام با کسی ک پدر مادرم میخااان ازدواج کنم مامانم پسریو میخاست که دست بزن نداشه باشه خلاصه مث بابام نباشع ینی فقط ب همینا قانع بود چون زیادی سختی کشیده بود اما بابام پسریو میخاست ک مذهبی باشه فلان باشه بسار باشه حتما هم اشنا باشه چون اونایی ک غریبن خرابن فلانن از سر خیابون پیدا شدن ولی من هیچ کدوم اینارو نمیخاسم برا همین مرد زندگیمو خودم پیدا کردم با همه شرایط با نداریش دارم میسازم امروزم ک بابام با مامانم دوا کرد گف ک دخترتم مث خودته که رفته یه پسره بی عرضه فلانو انتخاب کرده میخاستم جواب بدم اما هیچی نگفتم یه کم زل زدم ب چشاش و رفتم پی کار خودم اما مامانم تا وقتی داش میرف هی میگف مدرسه فلانی دیر نشه شام فلانی دیر نشع ... منم هیچی درست نکردم خستم😔😔😔😔