شوهرم از صبح با دوستاش رفته بیرون هنوز نیومده
من با دوتا بچه تو خونه
تنها که اجازه ندارم برم بیرون.
طبقه بالای خونه مادرشوهرمیم
صبح مادرشوهرم اومده که پاشو میخوان بیان آبگرمکن درست کنن
اومدن آبگرمکن رو پدرشوهرم و دوستش عوض کردن، آشپزخونه ریخت و پاشید، ساعت دوازده تموم شد من تا چهار اشپزخونه شستم و مرتب میکردم، چون خیلی بدم میاد دورم کثیف باشه، درحالی که اگه جاریم بود همین آشپزخونه رو سه چهار روز طول میداد تمیز کنه
باز دیدم ابگرمکن روشن نمیشه، دوباره تعمیرکار اوردن نتونست راه بندازه، گفتن فردا ظهر
دوباره مرتب کردم، باز میبینم از لوله ای که وصل کردن چیک و چیک آب میریزه
پدر شوهرمم و صدا زدم، میگه تحمل کن تا فردا
از دیشبم غذا نخورده بودم تا یک ساعت پیش
شاممو خوردم ظرفها رو گذاشتم اشپزخونه، الان خودمو میخورم یکسره که چرا نا ندارم بلند شم بشورم
جز ظرفها خونه برق میزنه، شوهرمم که انگار ن انگار، هنوز نیومده، بیاد هم اشپزخونه و خونه برق میزنه تو تصورشم نمیگنجه خونه ظهر چجوری بود
چیکار کنم منم مثل جاریم بی خیال باشم . کاش میتونستم اصلا دست نزنم بیاد وضع خونه زندگی رو ببینه
اون به تفریح من به کلفتی