هر جمعه منزل "مادربزرگ" جمع ميشديم ريز تا درشت از همهمه ي زياد،صدا به صدا نميرسيدآنقَدَر ميگفتيم و ميخنديديم كه اصلاً متوجهِ گذر زمان نميشديم...بوي غذاي مادر بزرگ را تا چند خيابان آنطرف تر ميشد حس كرد...روزهاي هفته را روي دورِ تند ميزديم تا برسيم به جمعه...جمعه هاي بچگي مان را با هيچ روزي عوض نميكرديم گذشت و گذشت"مادربزرگ" از ميانمان رفت...دورتر و دورتر شديم شايد ديگر در ماه و يا حتي در سال يكبار دورِ هم جمع شويم...آن هم قبلش طي ميكنيم كه اينترنت داشته باشد...ديگر از صداي همهمه خبري نيست همه ي سرها داخل گوشي شان هست و جُك ها و اخبارِ روز را نقل قول ميكنند...غذا را از بيرون مي آورند و به لطفِ غذا كنارِ هم مينشينيم...كاش مادربزرگ هنوز بود...كاش جمعه هايمان را هنوز با مادربزرگ ميساختيم.....کاش!!!
فروش انواع نقره جات ب قیمت عمده💎💍؛سفارشات نقره پذیرفته میشود.سفارشات برای کارهای بافتنی کودکان نیز همینطور.🧣👒۰۹۳۶۴۱۸۴۶۶۷ لطفا ب این شماره پیام دهید.برای اطلاعات بیشتر پیام دوستی بفرستین😊
صبام...⚖سوالِ حقوقی داشتین در خدمتم⚖می دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همهی ما شبیه یکدیگریم...
وای دلتنگ مادر بزرگ شدم مادر بزرگ که نه یک فرشته فرشته ی مهربونی که سنگ صبور هممون بود خانه ی ویلایی و بزرگ مادربزرگمبعد از رفتنش جایگاه پدربزرگ بود و ما باز دلخوش بودیم و بوی مادر بزرگ را احساس می کردیم ولی الان 2ساله که دیگه پدربزرگ هم نیست 😭😭😭