اونایی که منو میشناسن میدونن دو شیفته کار میکنم . تیچر زبانم.
شوهرم تنبله خییییلی .
توی خونه هیییییچ کمکی نمیکنه.
الان با مریضی اومدم سر کلاس فقط ریختشو نبینم.
دیشب ساعت ۹ شب کلاسم تموم شده دیده من از زور مریضی بدن درد دارم، میگفت من شام ماکارونی میخوام. منم گفتم من نمیتونم خودت درست کن. بعد از حرفای مزخرفی که دلمو شکونده و اشکمو در آورده اومده بغل و بوس مثلا شوخی بود.
خودش یه غذای بی نمک و آشغالی درست کرد منم سوپ خوردم.
خوابیدم. صبح رفتم آشپزخونه رو گند زده.
براش یادداشت گذاشتم اینجا مرتب بشه.
ولی زنگیده این مزخرفا چیه نوشتی و بمن ربطی نداره
خسته شدم.
من دو شیفته کار میکنم و اون یه شیفت صبحا خونه اس. ولی اگه گند هم بگیره خونه رو دست نمیزنه.
بارها خواستم بخاطر رابطه اصلاحش کنم ولی فایده نداشته