روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...
از 18ماهگیش شروع کردم باهاش حرف زدم چندبار بردمش توالت ولی دوس نداشت اصرارنکردم ودیگه نبردمش ولی بازم حرف زدم مثلا اطرافیان وقتی میخواستن برن توالت با ادا واصول میگفتن جیش دارن وباید برن توالت دخترم خوشش میومد بعد بهش میگفتم بزرگتراپوشک نمیپوشن چون دوس ندارن واسه همین میرن توالت توام هروقت بزرگ شدی بهم بگو تاپوشکو بندازیم توآشغالی وتوام بری توالت بعد چندوقت دوباره بردمش خودشم دوسداشت ولی بلد نبود بگه جیش داره اماخسته نشدم بچم تو1ساعت 10بارمیگفت جیش داره آخه نمیدونست چطوریه بعدم میذاشتم اونجا آب بازی کنه وبا مایع واسش حباب درست میکردم وخلآصه یکم باهاش بازی میکردم تو توالت که انقد خوشش اومده بود همش میگفت جیش که بره اونجا ،بعد کم کم متوجه شد واکنش بدنشو وقتی جیش داره چطور میشه ویادگرفت ،صندلی فرنگیشم دوسداشت پی پی رو میترسید بره ولی باصندلیش باعث شدم نترسه وبگه یعنی بازبون صندلیش باهاش حرف زدم ،میگفتم ملودی جونم میشه بشینی توبغلم وسعی کنی پی پی بذاری توی شکم من?آخه من صندلی توالتم فقط جیش وپی پی دوسدارم😄😄😄اینم دیگه سعی میکرد صندلیشو خوشحال کنه