خسته ام...دلم گرفته...قبلا عاشق شوهرم بودم از اینکه کنارم بود به خودم افتخار میکردم...میگفتم همه چیز که پول نیست درسته پول نداره اما مهم اینه همو دوست داریم
ولی به محض اینکه ازدواج کردیم همه چی عوض شد،اون روز به روز سردتر، من خیلی چیزا ازش دیدم
هزارتومن حتی بهم خرجی نداده
دو ساله خونه خودمون رفتیم،پول بهش داذم اما پولی تا حالا نگرفتم
ماشین خریدم انداختم زیر پاش
اما خیلی وقتا حتی به خودش زحمت نمیده بیاد دنبالم یا منو برسونه
البته تشکر هم گاهی میکنه،اما خدا نکنه من بهش گلایه کنم
عصبانی میشه میگه من همین که اجاره خونه رو بدم و قسطا رو پرداخت کنم خیلیه..
دیگه صبرم تموم شده...
من همه چیم از اون سر تره...انقدر خوشگلی دارم که هر کی ببینتم نمیتونه ازم ایراد بگیره پولم که دارم
اما اون قدر منو نمیدونه....دلم میخواد وقتی میرم رستوران مثه زن های دیگه باشم که مردشون حساب میکنه..نه اینکه من برم پای صندوق