من یه موقعی که میام از راه رسیدم تا بیام بشینم میگه چایی بریزین برا خودتون
بعدم مادرشوهرم پیر یا میان سال نیست
منم گاهی اومدم واسه خودمو خودشون ریختم
حالا هم اومدم از کی نشستم خودشم رفته آشپزخانه اومده یه چایی هنوز نیاوردن
تقریبا هر کدومشونم میره آشپزخانه یه لقمه ای تو دهنشه وقتی میاد بیرون
تازه یه موقع شوهر م می خواد بمونه میگه ما رخت خواب نداریم