خيلي سال پيش بابام مامور خريد يه جايي بود، پول خريد رو از تو ماشينش دزديدن، اون موقع اندازه پول يه ماشين بود! همكارش كه همراهش بود ميزده توي سرش و گريه ميكرده و ميگفته كاش بچه من ميمرد ولي پول رو ازت نميزدن! بعدها معلوم شد خود اون عوضي بوده! الانم كي ميدونه واقعا داستان چي بوده! سياست خيلي كثيفه