ما تو یه ساختمون با خانواده شوهرم زندگی میکنیم 6 ماهی میشه عروسی کردیم .هفته ای یبار میریم پایین من خودم شاغلم و دانشگاهم میرم. هفته پیش که خواستم برم خونه مامانم شوهرم گفت نخیر لازم نکرده ی روز میری پایین پس ی روز هم میری خونه مامانت. خیلی ناراحت شدم و دعوامون شد حسابی گفتم پس از این به بعد نه میرم خونه مامانم نه پایین گذشت یادمون رفت ولی امروز که خواستم برم خونه مامانم پیام دادم اجازه بگیرم جواب نداد زنگ زدم گفت برو زود ولی بیا منم دیدم اونجوری پیام دادم که نرفتم زنگ زد چرا گفتم میرم خونه صلاح ندیدم برم.از وقتی اومدم خونه فقط گریه میکنم هرچی میگم که هر دختری معلومه با خانواده خودش راحته میگه نمحوام بعدا حرفی حدیثی پیش بیاد اونجا دوبار میری باید پایین هم دوبار بری .بخدا من خوشم نمیاد راحت نیستم باهاشون .اینم بگم مادرشوهرم فوت کرده زن بابا دارن اونم زن خوبیه ولی خانواده شوهرم پدرشوهرم و برادر شوهرم اصلا خوب نیستن دوبار هم وقتی با شوهرم دعواشون شده بود دوتا داداش منم از خونه بیرون کردن اون موقع نامزد بودیم از اون موقع دلم نمخواد برم زیاد خونشون میبینمشون دلم میگیره.حالا من چکار کنم بنظرتون چ جوری باهاش برخورد کنم تا بزاره راحت برم خونه مامانم......مامانم تنهاس
آره عالی فقط شر این مشکل داریم و اینکه هر پنج شنبه چون شام اونجاییم نباید جایی مهمونی بریم اگ پنج شنبه دعوت کنن .بعدشم میکه از طهر رفتی خوته مامانت باید پایینم زودتر بری چون من معمولا 7 اینا میرم پایین وقتی شام دعوتیم
من این مشکل رو سه سال داشتم از طرفی پدر همسرمم فوت شده مادرشم تنهاست،یعنی تو این سه سال نزاشتن یه روز خوش باشم الان چهار پنج ماهی میشه مامان همسرم خونشو عوض کرده ولی بازم مشکلات اونموقع حل نشده،هر کس پیام منو میخونه حتی اگه خانواده ی همسرش فرشته بودن از پدر مادر خودش بهتر بودن بازم نره تو یه ساختمون حتی تو یه کوچه هم نره زندگی زهر مارش میشه،بهترین روزای زندگیم فقط بخاطر این خراب شده اختلافاتی با همسرم پیش اومده واسمون که نه اون میتونه فراموش کنه نه من متاسفانه