یه دختر شاد سرزنده زبون شیرین بودم تومدرسه همیشه معلما عاشق متانتم و زبون شیرینیم میشدن محال بود سرکلاسی بشینم از انرژی مثبتم بقیه خوابشون بگیره سال اول دبیرستان رو سخت درس خوندم که بتونم رشته تجربی رو انتخاب کنن با معدل خئب رفتم مدرسه حدید ورشته تجربی خیلی خوشحال بودم یادمه اول مهر ج ذوقی داشتم واسه مدرسه یه ختر سر به زیر که سرش رو مینداخت پایین میرفت و میومد سال دوم رو پشت سر گذروندم و رسیدم به سوم همش تو فکر یه برنامه واسه کنکور بودم غافل از اینک نمیدونستم چی انتظارمو میکشه،،،تو انتحانات پایان ترم خواستگار اومد خونه یادمه امتحان داشتم همش با خودم میگفتم پاشن برن دیگ وقتم داره میگذره فکر میکردم مثل همه ی خواستگارای دیگ یه نه میشنوه و تموم
باخودم گفتم طوری رفتار کرده که همه با خبر بشن آخه برای زنگ زدن یا نزدن به شوهرم باید از همه اجازه بگیرم واقعا ک چ زندگی ای شده بود ،،شبش زنگ زد گفتم چرا وشیت رو شکوندی داد بیداد راه انداختی گفت باید همه بشناسنت گفتم حالا کاری ردی ک واسه زنگ زدن هت باید از بقیه اجازه بگیرم مامانت زنگ بزنه بگ زنگ پسر من نزن کفت دیگ اونارم کلافه کردی او گفتم واقعا ک کاری کردی هیچکس احترام زنت رو داشتخ باسه گفت خوبته حالا بعد گفت امشب دارم میرم خونه دوستم گفتم مگه ان متاهل نیست گفت ونم زنش یه دیوونخ ای ست مثل تو قهر کرده رفته چقدرررر این ادم بیشعور بود جفتم دیونه تر از منو اون زنه هست که خونه رو خالی کرده واسه شوهرش تا عشق کیف کن من جاش بودم شوهره رو از تو خونه در میکردم گفت خوبه والامامانت همه چیزم یاد میده گفتم بیشعور حساب بزرگتری کوچکتری کن چرا اسم مامانمو میاری اون مگه چی گفته اون صلا یفهمه که تو چ عجلی هستی گفت میخواستی اسم مامانمو نیاری دفعه اخرت باشه همه چیز زندگیم حتی تماسامم مامانم حق داره دخالت کنه دفعه اخرت باشه گفتم امنه ک ترو انقدر لوس براورده