دوباره تعطیلات تموم شد و باید برگردم خونم که تو یه شهر دیگس. همیشه وقت رفتن میگم چرا بیشتر کنار خانوادم نبودم. چرا بیشتر با مامانم حرف نزدم. چرا فلان کار و نکردم.
شبیه کسایی میشم که هی حرص میزنن. دلم میخاد وقتی اونجام از تمام لحظاتم استفاده کنم ولی بازم وقت رفتن خودمو سرزنش میکنم که چرا خیلی کارا رو انجام ندادم.
خیلی وقتا با خدا که حرف میزنم ازش میپرسم چرا منو تو این موقعیت قرار دادی؟ اینکه کنار خانوادم باشم کمترین حق منه. پس چرا بقیه دخترا ازدواج میکننن و پیش خانوادشونن. همیشه این سوالا تو ذهنمه.
فردا هم میخام برم شهری که اصلا دوسش ندارم. و میدونم تا دوماه دیگه هم نمیتونم برگردم.
خدایا خودت بگو من باید چیکار کنم.....