میخندیدن
اونا از خنده هق هق میکردن وی از گریه
دوستاش از پنجره اون فست فود نگا میکردن
اومدن پیشش
اونا هم نمیتونستن باور کن
وی رفت
رفت خودشو تو خیابونا گم گور کرد
گوشیشو خاموش کرد
از این خیابون به اون خیابون نشست تو ی پارک
ساعت دو‌شب شد
هق هق میکرد
تو فکر بود کجا بره آروم بشه
باز از این خیابون به اون خیابون
تا دید رو برو خونه عشقشه
رفت زنگ زد
درو باز کردن
همه نگران بودن
همه خانواده اش تو شهر دنبالش بودن
عشقشم همینطور
تا درو بازکردن همه دعواش کردن به بقیه ک دنبالش بودن زنگ زدن بیان ک پیدا شد
پلی اون بیهوش شد
خوابید
ی خواب عمیق
صب ک بیدار شد بدون هیچ حرفی از خونه زد بیرون رفت خونه خودشون
ی هفته گذشت ولی هیچ حرفی نمیزد
هر روز یکی میومد باهاش حرف بزنه ولی سکوت کرده بود
صداش درنیومد
چشاش سرد بود
لاغر شده بود
مریض شده بود
افسرده بود
فقط ی چی میگفت نمیخوام ازدواج کنم عقد بهم برنید همین
دیگه نمیخوامش
همه میگفتن چرا ولی اون 🤫
همه فک میکردن ی تصمیم بچگونه اس از سر لحبازی ی دعوا کوچیک. ی مدت عقد عقب بیفته بعد از سرشون میفته
و اما وی با همه قط ارتباط کرده بود حتی با خانواده اش با هیچکس نمیخواست حرف بزنه
پاشو کرده بود تو ی کفش ک از این شهر بره هرکس ازش میپرسید چرا چی شده
حرف نمیزدم فقط نگا میکردم مثل افسرده ها
بردنم پیش روانشناس
واسه اون همه چی رو گفتم
وی از روانشناس خواست ک خانوادشو راضی کنن برم ی شهر دیگه زندگی کنم
اونم قبول کرد و گفت به نفعشه دور بشه و بتونه بعضی چیزا رو فراموش کنه
وی رفت اهواز پیش برادرش
بردارش تو اهواز زندگی میکرد و خونه مجردی داشت
رفت پیش اون زندگی کنه
وی .... شد
همزمان با چند نفر رابطه داشت
با هرکس درحد ی ماه میموند بعد ولشون میکرد به ی بهونه
سیگار میکشید
درسشو با ده قبول میشد
غرق شده بود تو کثافت
کسی نیس ؟؟
ی روز ک سوار آسانسور شده بود ی پسره رو دید تا حالا اونو تو ساختمون ندیده بود
پسره خوشتیپ بود قد بلند نبود ولی خوشتیپ بود چهره اشم معمولی بود ولی ی معصومیتی داشت
توجهشو جلب کرد
بگووووو عزیزم مارو تو خماری گذاشتی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
55 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
