من همیشه سرم تو درسو کتاب بود..
اومد تو زندگیم خودشو کم کم جا داد
بعد گف میخام بیام خاستگاری
منم گفتم وقتی میخاد بیاد خاستگاری ینی خیلییی دوسم داره دیگه :))
بعد ک جواب رد دادن خانوادم من اصن فکرشم نمیکردم اینطوری کنن خودش میگفت هستم تا تهش راضیشون میکنم.
یسال گذشت و گفت نمیتونم نمیشه :))
بعدم تموم شد..
خودمم میدونم اگه یک درصد عشقی ک من بهش داشتمو بهممیداش هیچوقت ب این سادگی تمومش نمیکرد..بازم میجنگید برام