چند شب پیش خوابیده بودم حس کردم یکی رو تخت پشت سرم خوابیده صدای نفس کشیدنشم شنیدم بعد یه لحظه حس کردم دارم خفه میشم یه فشار قوی هم رو خودم حس کردم با هزار بدبختی تونستم بسم الله بگم ولی همین که بسم الله گفتم اون فشار قوی از روم برداشته شد
این بود ماجرای من و بختکم.
پایان.
مادرمن ۷۵ سالشه اون موقهاکه زایمان اولش بودبرق نبوده توشهرستان میگه داشتم دردمیکشیدم بچه بدنیامیومدمیگه انقددردم شدیدبودنمیتونستم برم کبریت بیارم بزنم فانوس روشن کنم همینجوراه ناله میکردم یه زن اومدفانوس گذاشت رفت که ب شکل نامادریم بوده بعده اینکه بچه بدنیامیادصب میشه مادرم میگه به پدرم دسته زن اولیت دردنکنه برام فانوس اوردپدرم مسخرش میکنه میگه چی میگی ماچه میدونستیم امروز بچت بدنیامیادمافانوس نیووردیم بعدمادرم میفهمه که جن بوده وخیلی ازاین جناهم ب چشم اشنامیومدن ب کمکش خودمادرمم سیده ودل پاکه
نه جن بوده میدونی چرا چون صداش کاملا واضح بود یچی میگم نخندیا ولی ما خونمون قبلا زیرزمین داشته الان پوشوندنشو سیمان ریختن روش چندروز پیش خوابیده بودم سرم رو زمین بود احساس میکردم دونفر دارن حرف میزنن 😨😨😨😨😱😲😲😹
ی دفعه هم بچه تربودم رو مبل خابیده بودم هی ی نفرتوگوشم فوت میکرد فک میکردم داداشمه داره اذیتم میکنه عصبی شدم پاشدم دیدم نیس کل خونه روگشتم هیشکی نبود همه بیرون بودن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
3 ثانیه پیش
4 ثانیه پیش
5 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
