شوهر منم یک سال درآمد نداشت و من کار میکردم ، شاید باورتون نشه اما برنج نیم دون میگرفتیم که ارزون باشه و من میگفتم این برنج دوست دارم همیشه ازین بگیر اما بوش که بهم میخورد دیگه حالم بد میشد 😢 اما چیزی نمیگفتم ، پول شارژ گوشیشم من میدادم ، وااای چه روزهای سختی بود ، البته واسه من که هرچی هر وقت خواستم بوده و خانواده با وضع مالی خوب دارم اما دلم نمیخواست بدونن و ما تو یه شهر دیگه دور از همه بودیم 😢
خداروشکر گذشت ، چقدر الان یاد اون موقع افتادم ، باور میکنی ازون برنج نیم دونه نزدیک دو کیلو مونده بود تو کابینت ، هی میگفتم بزار حداقل بکنمش شله زرد اما ازینکه دوباره بوش بهم بخوره و حالم بد بشه گذاشتمش دم در . برات ارزو میکنم این روزها بگذره و به اینکه تو سختی هم کنار هم بودین بعدها مثل من افتخار کنی