قصه ی عجیب مادرشوهرو عروس و نوه

دوروز؟؟؟بخدا ی بار رفتم دندون پزشکی ب اصرار خودش گف بزارین پیش من بمونه مگه ماهم میتونیم بگیم نه ی قشقرقی میکنه بیا و ببین سه ساعت طول کشید هی دم ب دقیقه زنگ میزد ک کجایین تاهم رسیدیم ب شوهرم گف کجا مونیدین پس این بچه پدر مارو در اورد شوهرم گف خو حالا چیکار کنیم 

ب زور میگف تو فرنیش جای شکر عسل بریز اگه نریزی خودم بهش میدم منم از حرصم گفتم اگه بلایی سرش اومد از چشم شما میبینم میگف چیکارم میکنی مثلا دیگه ب شوهرم گفتم رف تو نت دید چقدر ضرر داره رف ب ننه اش گف عسل نریزی ها

خداروشکر خوش ب حالت من میتوستم ب نسبت تحملش کنم ولی از وقتی پسرم ب دنیا اومده دیگه اعصابمو خرد کرده ب خدا دارم خل میشم

این عفریته هم اونجوری بود مثلا بچم کوچیک بود ی جا میرفتیم نمیزاشت بعلش کنم منم خوب دلم میخواست بچه مو خودم بغلم بگیرم خدا ازش نگدره

ممنون دوست عزیز همه ی اینارو میدونم ولی کیه ب حرف من گوش کنه فقط میگه شبا شیر بده گناه داره ی حس بدی پیدا میکنم ک انگار من نامادریم بچم کامل از پوشک گرفتم تو روز فقط شبا جاشو خیس میکرد مجبور بودم پوشک ببندم ک الان اونم نمیکنه ولی مگه قبول میکنه هی میگه هی میگه از شوهرم میپرسه از خوابتون بزنید ب بچه شیر بدین 

و اینکه پسر من فقط سه تا کلمه میگه

بله میدونم کمه دکترم گف ولی گف من مشکلی نمیبینم اول گف بزارین ی نامه بدم ببرید گفتار درمان بعد مادرشوهرم گف نه کوچیکه بهش فشار میاد گف باشه پس دو و نیم صبر کنید الان دم ب دقیقه ب من متلک میگه میگه تو انقدر با تلفن میحرفی ب بچه توجه نمیکنی ب خدا من توروزو دوبار با مامانم میحرفم هنش میگه من نگرانم شبا نمیتونم بخوابم انگار شده دایه ی مهربان تر از مادر و میدونم گفتار درمان ببرم قبل من نشسته تو ماشین مگه میشه گف نیا بس ک فضول و پرروءه

ن عزیزم لطف میکنی فدات 

مگه قبول میکنن بچه بود میگفت بیارش پایین مینشستم پیش بچم میگف پاشو برو خونت چرا نشستی اینجا نگهبان بالاسر بچه برو خودم میارمش تو سرمای زمستون نوزاد تازه ب دنیا اومده رو مجبورم میکرد ببرمش پایین خونش چند بار سرما خورد دیگه واقعا موندم چ مدلی بگم هر مدلی ک بگی گفتم دخالت نکن ب خرجش نمیره ک نمیره

عمرا همسرم قبول کنه و عمرا مادرشوهر سیریشم ول کن باشه اصن اعجوبه ایه من یکی بگه چ با زبون چ با کاراش تو کارام دخالت نکن باور کن حس میکنم غرورم شکسته و اصلا و ابدا دخالتی نمیکنم تو کار این بشر موندم

هیچی فقط پشت اون درمیاد منم با زور حرفمو بهش میقبولونم خودشونم میدونن حرفم درسته ها