نمیدونم اصن از کجا شروع کنم
منو مادرشوهرم تا قبل ب دنیا اومدن پسرم کمی باهم اختلاف داشتیم ولی قابل تحمل بود ولی از وقتی پسرم ب دنیا اومده دیگه غیر قابل تحمل شده برام نمیدونم واقعا از دستش چ کنم کارایی ک میگف بکن و من نمیکردم و دعوا میشد
موقع پوشک میگف ببخشید معذرت میخوام بیضه هاشو ببر بالا پوشک کن بیضه ها نمونه لای پاش پرانتزی راه میره قبل شیش ماه تو فرنیش عسل بریز بچه رو باز بزار تو هوای زمستون پوشک نکن فلان لباسو باید بپوشی ب بچه روزی پنج شیش تا شیشه شیر بده بهش و خیلی خیلی کارای احمقانه ی دیگه
هرچی هم گوش نمیکنم بدتر میشه و جسوتر و مصر تر
بچه ی من دوسالشه حرف نمیزنه برگشته ب من میگه من فک میکنم تو از بس تلفن با مامانت میحرفی حوصله ات نمیکشه با بچه بحرفی
ی چی میخره یا ی جایی بچه ی منو میبره هزار بار منتشو سرمون میزاره الانم گیر داده ب شیر و حرف زدن بچم
اول شیرو بگم راه ب راه میگه شیشه شیر بده بهش میگم مامان هم کلسیمش میره بالا هم یبوست میشه هم غدا نمیخوره پارسال از بس ب من میگف راه ب راه شیر بده فسفرو کلسیمش بالا بود دکتر گف اینجوری پیش بره سنگ کلیه میشه سیصد سی سی بده بهش منم همونقدری ک دکتر گف میدم مگه قبول میکنه میگه طفلی بچم زود از شیر گرفتیش در حالیکه من هر روز سیصد سیسی شیر یا بعضی وقتا یکم بیشتر بهش میدم ی جوری انگار من مادر بدیم اون دلسوزه پسرمه
چند روزی میشه پوشک پسرم خشکه شبا میگه از بس بهش شیر نمیدی اینجوری میشه کلیه هاش کار نمیکنه بدبخت بچم میگم مامان من یک ساله شبا شیر نمیدم این چند روزه خشکه میگه نههههه شبا پاشو بهش شیر بده شیر گاو منطورشع نمیدونم چرا فقط میخواد برا من زحمت بتراشه خودشم گیر میده ول کن نیست اینا صرفا جهت دردو دله بیاین راهنماییم کنید چجوری برخورد کنم کم کنه از دخالتاش فک میکنه خودش علامه ی دهره من ی مادر ظالم و بیخیال