به خدا می زنم شل و پلت می کنم که دیگه نتونی از در این خونه پاتو بزاری بیرون ...
بشین سر جات ..
فریاد زدم : تو نامردی ...خیلی نامردی ..سه ساله داری با من موش و گربه بازی می کنی..مگه از همون شب اول بهت نگفتم تو رو دوست ندارم ؟
گفتی عشق بعدا بوجود میاد اونقدر بهت محبت می کنم که عاشقم بشی ..
توی این سه سال جز سر کوفت تو و مادر و خواهرت برام چیکار کردی ؟ ...
گفت : من که هر کاری از دستم بر میومد برات کردم تو سر حرفت وایسادی و همش لجبازی کردی نمی خواستی با من زندگی کنی ....
به خدا من قدمی جز به دلخواه تو بر نداشتم ... اینو بفهم ؛؛
گفتم :تو بفهم که من مثل بقیه ی زن ها نیستم ... لزومی نمی ببینم بسوزم و بسازم ... اصلا می دونی چیه, تا حالا بهت نگفتم .. راستش من دیگه ازت منتفرم شدم نمی تونم زیر یک سقف با تو بمونم ...
دارم خفه میشم ,, نمی تونم نفس بکشم ..ای خدا مگه من حق زندگی ندارم ؟..
دارم توی خونه ی تو پیر میشم ...نمی خوامت؛؛؛ اینو بفهم ...
برو به اون مادرتم بگو که این آش رو برای ما پخت ... دیگه فایده نداره بهروز من رفتم و دادخواست طلاق دادم ...
به زودی به دستت میرسه ..یک بار مردونگی کن و سنگ ننداز ...
رنگ از صورتش پرید ..و نگاهی به من کرد که نفهمیدم از روی خشم بود یا عجز ..
رفت خودشو انداخت روی مبل و گفت :پس که اینطور ؟ خیلی خوب ؛ به درک ؛ راه باز و جاده دراز ..
برو ببینم اون خوشبختی که ازش دم می زنی بدست میاری یا نه ؟...
ولی یادت باشه خودت خواستی ..چون منم دیگه تو رو نمی خوام ....
پاتو از این خونه گذاشتی بیرون دیگه حق نداری برگردی مهرتم می بخشی تا طلاقت بدم وگرنه همینطور بمون تا موهات رنگ دندونت بشه ....
اما اگر دوباره سر از هزار جا در نیاوردی من اسمم رو عوض می کنم ....
گفتم : ببین باز شروع کردی ...
بله دیگه یک عمر برای گناهی ناکرده همه منو مجازات کردن ..
دیگه نمی خوام منت کسی بالای سرم باشه ؛؛ خسته شدم از بس از خودم دفاع کردم ....
و باحرص چمدونم رو بر داشتم و گفتم : پس بقیه ی وسایلم رو بعد از طلاق میام می برم ...
گفت : نمیای ؛؛ این آخرین باره اینجا پیدات میشه ..دیگه نمی خوام ببینمت ..
من خودم جمع می کنم برات می فرستم حالا زودتر از جلوی چشمم گمشو برو ..ولی اینو بدون این ره که تو میری به ترکستان است ....